کد خبر: ۳۸۹۲
۲۴ آذر ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

آخرین نفس شیخ محمدرضا مهدوی‌دامغانی بر منبر قرآن

در آستانه نوزدهمین سالگرد درگذشت شیخ‌محمدرضا مهدوی‌دامغانی به دیدار فرزندش دکتر حسین مهدوی‌دامغانی در خانه پدری‌اش رفته‌ایم. خانه‌ای که سال‌ها نوا و نجوای ملکوتی قرآن در آن جاری بود و جلسات جمعه‌شب‌های تفسیر قرآنش، جوانان زیادی را مجذوب آیات نورانی کرد. او در آخرین جمعه‌شب زندگی پربرکتش درحالی‌که بالای منبر تفسیر قرآن می‌گفت، ابراز کرد «حالم مساعد نیست!» و دقایقی بعد در مسیر انتقال به بیمارستان به دیار باقی شتافت.

در آخرین روز ماه صفر مطابق با 7تیر1312 در مشهد متولد شد. او فرزند علم  و اجتهاد بود. پدرش شیخ حاج‌محمد کاظم احیاگر و یکی از ارکان مهم حوزه علمیه خراسان بود. مادرش نیز بانوی صالح و مؤمنی بود که در شرایط بگیروببندهای زنان محجبه در زمان رضاشاه، بیش از شش سال از خانه بیرون نیامده بود و حتی در مواردی که ضرورت ایجاب می‌کرد، با گذرنامه زنان افغانستانی در شهر تردد می‌کرد.
شیخ‌محمدرضا از نظر هوش و استعداد و حافظه کم‌نظیر بود و علاقه عجیبی به کتاب داشت. به درس و بحث حوزه محدود نبود، بلکه در زمینه‌های مختلف مطالعه می‌کرد و دانشش را در موضوعات موردعلاقه‌اش ارتقا می‌داد. شمار کتاب‌هایش به بیش از 10هزار جلد می‌رسید و حالا دورتادور فضای خانه‌اش در قفسه‌های کتابخانه‌ای چوبی از او به یادگار مانده است.

در آستانه نوزدهمین سالگرد درگذشت شیخ‌محمدرضا مهدوی‌دامغانی به دیدار فرزندش دکتر حسین مهدوی‌دامغانی در خانه پدری‌اش رفته‌ایم. خانه‌ای که سال‌ها نوا و نجوای ملکوتی قرآن در آن جاری بود و جلسات جمعه‌شب‌های تفسیر قرآنش، جوانان زیادی را مجذوب آیات نورانی کرد.

 شاید به برکت همین فضای معنوی بود که مرحوم شیخ‌محمدرضا وصیت کرده بود پیکرش در همین خانه خاک‌سپاری شود. او در آخرین جمعه‌شب زندگی پربرکتش در هفتادسالگی برابر با 28آذر1382 درحالی‌که بالای منبر تفسیر قرآن می‌گفت، ابراز کرد «حالم مساعد نیست!» و دقایقی بعد در مسیر انتقال به بیمارستان به دیار باقی شتافت.

 

به توصیه میرزامهدی اصفهانی طلبه شد

شیخ‌محمدرضا سومین فرزند خانواده بود. در دوران تحصیل ابتدایی در مدت چند هفته از پایه اول به سوم منتقل‌شد. آن زمان وقتی معلمی متوجه هوش و توانایی شاگردی می‌شد، بدون معطلی او را به پایه بالاتر ارجاع می‌داد و این‌گونه شد که دوران ابتدایی را در سه سال به پایان رساند.

  حسین مهدوی‌دامغانی با مرور خاطراتی که از پدرش شنیده است، می‌گوید: درحالی‌که ایشان شوق بسیاری برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان داشت، میرزامهدی اصفهانی یکی از شخصیت‌های فاخر زمان خودش که پای درس و منبرش، بزرگان زیادی نشسته بودند، به جدم آیت‌الله شیخ‌محمدکاظم اشاره‌ می‌کنند که بگذارید محمدرضا درس طلبگی بخواند.

 رویارویی با این پیشنهاد برای پدرم سخت بود، اما به توصیه پدرش قرار بر این می‌شود که در مدت تعطیلی مدارس در تابستان، طلبگی را شروع کند و اگر علاقه‌مند نشد، درسش را در دبیرستان ادامه دهد. مهرماه که فرارسید، شیخ‌محمدرضا خودش به پدرش اعلام می‌کند که دوست دارد در همین مسیر حوزه و طلبگی  پیش برود.

 

پدرش او را به امام‌زمان(عج) تقدیم کرده بود

در همین حال و حوالی سن بلوغ بود که محمدرضا همراه با پدرش به سامرا مشرف می‌شود و همان‌جا او را به امام‌زمان(عج) تقدیم می‌کند. بعدها قصه آن روز را این‌گونه روایت کرد: «پدرم از من پرسید: محمدرضا، تو بالغ شدی؟ گفتم: نه! گفتند پس من ولی تو هستم و همین‌جا تو را به حضرت ولی‌عصر(عج) تقدیم می‌کنم؛ چنان‌که اگر روزی دیدی کسی درحال کتک‌زدن من است، به صرف رابطه پدرپسری دفاع و کمک نکنی، تو زین‌پس فرزند من نیستی!» 

شیخ‌محمدرضا از همان سال‌های نخست تحصیلش تدریس هم می‌کرد وهنوز 23سال نداشت که نزدیک به سیصد شاگرد در مسجدگوهرشاد داشت

حسین مهدوی‌دامغانی می‌گوید: پدرم این اتفاق را توفیق بزرگی می‌دانست که پدرش به او هدیه کرده بود. سبک قدیم حوزه این‌گونه بود که طلبه‌ها در دروسی که مسلط بودند، برای سال‌پایینی‌ها تدریس می‌کردند. شیخ‌محمدرضا از همان سال‌های نخست تحصیلش تدریس هم می‌کرد وهنوز 23سال نداشت که نزدیک به سیصد شاگرد در مسجدگوهرشاد داشت. بسیاری از علمای مشهد در درس‌های ادبیاتی ایشان حضور داشتند و بهره بردند.

 

علت بازگشت از نجف به مشهد

آن زمان معمول بود که طلاب برای ادامه تحصیل به نجف‌اشرف بروند. شیخ‌محمدرضا هم با وجود مصائبی که دوری از پدر و خانواده برایش داشت، ناگزیز بود همین مسیر را طی کند. آقا سیدمحمود شاهرودی که مرجعیت بلامنازع زمان خودش بود، از محمدرضا پرس‌وجو می‌کند: شما در مشهد چه می‌کنید؟!

 او پاسخ می‌دهد: یکی از دروس سطوح را تدریس می‌کنم. آقاسیدمحمود به او می‌گوید: اگر بنا باشد نجف بمانید، اینجا چنین امکان و فرصتی برایتان نیست، زیرا افراد سن‌بالا و جاافتاده این درس را تدریس می‌کنند و نوبت به شما نمی‌رسد! حیف است بساط تدریستان تعطیل شود. 

هم‌زمان با این توصیه دل‌سوزانه، شیخ‌محمدرضا متوجه می‌شود قرار است آیت‌الله سیدمحمدهادی میلانی از کربلا عازم ایران و مشهد شود؛ حضور پربرکتی که از سال1332 تا 1354 به‌مدت 22سال رقم خورد و موجب شد شیخ‌محمدرضا از صرافت اقامت در نجف بیفتد و به نصیحت مرجع عالی‌قدر، آیت‌الله شاهرودی، به مشهد بازگردد و از شاگردان ممتاز مرحوم میلانی شود؛ موضوعی که در کتاب زندگی‌نامه این عالم ربانی نیز به آن اشاره شده است.

40سال جمعه‌شب‌ها تفسیر قرآن گفتند

ممارست و دانش شیخ‌ تا آنجا پیش رفت که در سنین جوانی و 31سالگی، آیت‌الله سیدمحمود شاهرودی (مرجع تقلید) به او مجوز اجتهاد داد.
‌اوایل دهه40 بود که به امر آیت‌الله میلانی، نماز جماعت مسجد حجت در چهارراه زرینه را برپا کرد و نزدیک به هفده سال، هم نماز اقامه کرد، هم جلسات تفسیر قرآن را راه انداخت و جوانان متدین و نخبه زیادی را طوری شیفته منبرهایش کرد که هیچ عاملی مانع حضورشان در این دورهمی‌های قرآنی نمی‌شد!

حسین مهدوی‌دامغانی می‌گوید: جلسات تفسیر قرآن مرحوم پدرم از سال۱۳۴۲ تا پایان عمرش هرگز تعطیل یا متوقف نشد. حتی پس از مسجد حجت، این جلسات در خانه خودش برگزار می‌شد. 

 

5 بار در فضای کعبه نماز خواند

مرحوم پدرم علاقه خاصی به مکه و مدینه  داشت و بارها به زیارت کعبه و حرم‌پیامبر(ص) مشرف شد. می‌گفت با برخی رفقایش هر بار نیت می‌کردند نماز اول ماه را در مسجدالحرام بخوانند، بی‌بروبرگرد روزی‌شان می‌شد. یکی از بهترین خاطراتش این بود: «درب کعبه باز شده بود و من دنبال آدمی بودم که قوی‌هیکل باشد و مرا برای بالارفتن از ارتفاع خانه خدا و ورود به آن مکان شریف کمک کند.

 عشق و ارادتش به رسول خدا به حدی بود که زیارت همه مکه‌هایی را که مشرف شده بود، به ایشان تقدیم کرده بو

 یکی را پیدا کردم که پذیرفت خودش را حائل کند تا بالا بروم. نزدیک بود طمعی که کرده‌ام، به حقیقت مبدل شود، اما ناگهان آن‌ فرد رو به من پرسید: اول شما می‌روی یا من؟! از باب حیا گفتم شما! درحالی‌که دستانم را برایش نردبان کرده بودم تا وارد کعبه شود، لباس احرامش باز شد و فرصت مهیا نشد. 

 آن‌روز زیارت داخل خانه خدا نصیبم نشد. موضوع را با مادرم که در آن سفر همراهم بود، در میان گذاشتم. دعای بسیاری در حقم کرد و بعد از آن، پنج‌بار روزی‌ام شد که داخل کعبه مشرف شوم و نماز بخوانم.»

 عشق و ارادتش به رسول خدا به حدی بود که زیارت همه مکه‌هایی را که مشرف شده بود، به ایشان تقدیم کرده بود. سیزده حج تمتع را توفیق داشت که به نیابت از پیامبر(ص) انجام دهد. حتی فضای خانه‌اش را هم به سبک معماری حرم مطهر حضرت‌محمد(ص) درآورد و همه اسمایی  را که در حیاط مطهر نبوی استفاده شده بود در صحن و سرای خانه نصب کرد.


خانه‌ای که به برکت زیارت امام‌جواد(ع) خریده شد

این خانه در جریان سفر به عتبات‌عالیات و زیارت حرم امام‌جواد(ع) نصیب و روزی‌اش شد. آن‌طور که خودش قصه را بیان می‌کرد: «خطاب به امام‌جواد(ع) گفتم: آقاجان، تعداد بچه‌هایم زیاد شده است، خانه بزرگی به من عنایت کنید.»یکی از مجتهدان بزرگ همان‌جا همراه ایشان بود. پرسید موضوع چه بود؟ 

گفت: چنین درخواستی کردم و ایمان دارم باتوجه‌به ارادتی که به آقا دارم، عنایت می‌کنند!شرایطی فراهم می‌شود که پس از بازگشت به مشهد، پدرم موفق به خرید خانه‌ای بزرگ‌تر می‌شود. از همان روزهای نخست نذر کرد که هر سال در دهه اول محرم مراسم عزاداری در خانه برپا کند. جلسات تفسیر قرآن هم از دهه60 در همین خانه تشکیل می‌شود. ‌


تا آخرین لحظه پای منبر قرآن بود

مرحوم پدرم یک‌ساعت و بیست دقیقه بالای منبر بود. مانند همه جمعه‌شب‌های هر هفته، قرآن را برای مشتاقان حقیقت تفسیر می‌کرد. ناگهان اشاره کرد حالم خوب نیست و با کلام «ماشاءالله کان و هو خیر» 

صحبتش را به پایان برد. شب شهادت امام‌جعفرصادق(ع) بود. برق‌ها را که خاموش کردند تا مداحی شروع شود، سرش افتاد. طبق نظر پرشکان، ایشان از میانه منبر سکته کرده بود، اما بازهم تا پایان تفسیر قرآن ادامه داد!
از این مجتهد عالی‌قدر، 9 فرزند (چهار دختر و پنج پسر) به یادگار مانده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44